Love In The World
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:, توسط Reza |


یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را 
تا آب کند این دل یخ بسته‏ ی ما را 
من سردم و سر دم ، تو شرر باش و بسوزان‏ 
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را 
جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ‏ست‏ 
با گرم‏ترین پرتو خورشید بیارا 
از دیده برآنم همه را جز تو برانم‏ 
پاکیزه کنم پیش رُخت آینه‏ ها را 
من برکه‏ی آرام و تو پوینده نسیمی‏ 
در یاب ز من لذت تسلیم و رضا را 
گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد 
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را 
هر لحظه که گل بشکُفد آن لحظه بهار است‏ 
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را 
می ‏خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم‏ 
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را 
از باده اگر مستی جاوید بخواهی‏ 
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا



نظرات شما عزیزان:

Aditore
ساعت19:25---30 ارديبهشت 1391
من یه بار این داستان رو شنیدم گریم گرفت
الانم خوندم بازم گریم گرفت


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.